فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: نشست نقد و بررسی کتاب «درآمدی به روایتشناسی» نشر هرمس با حضور «فرزان سجودی»، «امیرعلی نجومیان» و مترجم کتاب «هوشنگ رهنما» در شهر کتاب برگزار شد. همان طور که در بخش ابتدایی گزارش آمد «فرزان سجودی» به بررسی و نقد مقاله «رولان بارت» پرداخت و گفت، به لحاظ تاریخی «درآمدی بر تحلیل ساختار روایتها» مقدم بر دیگر مقالههای بارت در مورد روایتشناسی است زیرا در ادامه این مقاله ما شاهد یک سیر تحول در اندیشهی بارت و نگاه او نسبت به روایت هستیم که سرانجام در کتاب درخشان «SZ» به اوج خودش میرسد و در واقع اس زد آستانهی عبور بارت از تفکر ساختارگرایی به پساساختارگرایی است. در ادامهی این نشست «امیرعلی نجومیان» به نقد و بررسی مقالهی «تزوتان تودوروف» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید.
امیرعلی نجومیان: نشر و ترجمه نیاز به دورنمای اندیشگانی دارد
کتاب حاضر ترجمهی سلیسی از متن انگلیسی مقاله تزوتان تودوروف با عنوان «تحلیل متن ادبی» است و این قابل تقدیر است. بسیار مهم است که مولف و مترجم در آثار نظری که خود به اندازه کافی پیچیده هستند از بازیهای زبانی بپرهیزد و این ترجمه چنین کرده است.
میخواهم سخن خود را از نقطهای که دکتر سجودی بحث خود را پایان دادند، آغاز کنم. جملهی پایانی ایشان این بود که امیدوار هستند در آینده آن چند مقالهی بارت در مورد روایتشناسی که سیر تحولی اندیشه بارت را در این حوزه نشان میدهد، در یک مجموعه در کنار هم ترجمه و به چاپ برسد. من از این سخن یک نتیجهی کلیتر میگیرم و به معضلی در نشر آثار نظری در ایران اشاره داشته باشم. آن این است که همان طور که ما در فوتبال به تنهایی توپ را میگیریم و میخواهیم گل بزنیم، در ترجمه و نشر هم گویا همین قواعد حاکم است. یعنی هیچ هماهنگی و ارتباطی که طرحی و دورنمایی کلی را به ذهن متبادر کند، وجود ندارد. هر کس بخشی از یک سپهرِ نظری را ترجمه میکند بدون اینکه ارتباطی بین این آثار ترجمه شده شکل بگیرد.
در اینجا نقد من به مترجمها نیست بلکه به ناشران است. قبلا این موضوع را عنوان کردهام که ما در کشوری زندگی میکنیم که ۱۱ هزار ناشر داریم (فکر نمیکنم هیچ جای دنیا این تعداد ناشر داشته باشد). در حالی که اگر مثلا ۲۰ ناشر بزرگ داشتیم خیلی بهتر و مفیدتر از این تعداد بود. تعداد محدودی ناشر بزرگ که سرمایهی لازم و هیات علمی داشتند و مسیر علمی خود را مشخص میکردند و آثار را بر اساس یک برنامه و دورنمای مدون و کلانتری به چاپ میرساندند.
سیر تحول اندیشه تودورف
مقالهی تودوروف با عنوان «تحلیل متن ادبی» که در این کتاب آمده است دارای مقدمه و ماخرهای در کتابِ اصلی است و تا آن مقدمه و ماخره را ندانیم درباره مقاله نمیتوانیم داوری چندان درستی داشته باشیم. این همان وضعیتی است که ما درباره بارت داشتیم.
انتخاب این مقاله انتخاب خوبی بوده است زیرا این مقاله چکیدهی دیدگاه تودوروف در دههی ۶۰ است. او «تحلیل متن ادبی» را در سال ۱۹۶۷ مینویسد و در سال ۱۹۸۰ به انگلیسی در کتابی با عنوان «درآمدی بر بوطیقا»[۱] به چاپ میرسد. کتاب «درآمدی بر بوطیقا» هنوز به فارسی ترجمه نشده است. اما فصل اصلی آن کتاب همین مقاله «تحلیل متن ادبی» است. در کتاب اصلی این فصل پیشگفتار و پسگفتاری دارد. اگر این مجموعه در یک کتاب در کنار هم جمع میشدند ما دیدگاههای تودوروف را بهتر میشناختیم.
تودوروف در سال ۱۹۸۰ در زمان چاپ ترجمه انگلیسی پیشگفتاری مینویسد بر متنی که ۱۳ سال قبل به فرانسه نوشته بود و در آن، اگر اغراق نکرده باشم، به نوعی توبه میکند. یعنی آنچه که در سال ۱۹۶۷ نوشته بود را به تمامی در سال ۱۹۸۰ نمیپذیرد.
پروژهی روایت شناسیِ تودوروف در دهه ۶۰ با اصطلاحی مهم شناخته شده است: «علم ادبیات»[۲] و در دهه ۱۹۸۰ او از «علم ادبیات» دور میشود و در پیشگفتار همین کتاب «نظریهی گفتمانها»[۳] را مطرح میکند. پس به گمان من، سیر تحول اندیشه تودوروف از «علم ادبیات» به سوی «نظریه گفتمانها» ست. و البته در ادامه توضیح خواهم داد که در این نقطه هم تودوروف تمام نمیشود.
ما در ایران اندیشمندان خود را سنگهای یکدست و سخت و بیحرکت فرض میکنیم که چیزی را بیان میکنند و سپس در ۵۰ سال بعد هم همان را تکرار میکنند و بعد از ۵۰ سال با افتخار تمام میگویند: من ۵۰ سال پیش هم همین را میگفتم. تودوروف در مقدمهی این کتاب (درآمدی بر بوطیقا) میگوید من هر ۳ یا ۴ سال، هربار که این کتاب تجدید چاپ میشد، در نوشتههایم تجدید نظر میکردم. او میگوید در امریکا استاد مهمان شده بودم و در آنجا استادی امریکایی به من گفت که این کتاب شما را به دانشجویان معرفی کردیم اما بین دانشجویان اختلاف افتاده است و یکی به دیگری میگوید آن چیزی که شما میگویید در نسخه من در کتاب نیست و الی آخر. تودوروف میگوید من دیدم این به دلیل تجدیدنظرهای مکرر من است و تصمیم گرفتم برای بستن پرونده این کتاب در ترجمه انگلیسی دیگر تجدیدنظر نکنم. اما شاید این تجدیدنظر نکردن خود نوعی بستن پرونده پروژه روایتشناسی او باشد.
از بیان این مطلب میخواهم به یک نتیجه برسم که پویایی یک اندیشمند را ببینیم تا کجاست! کسی که هر دو یا سه سال در اندیشههای خود بازنگری و بازاندیشی میکند و این را نه تنها نقطه ضعف نمیداند که آن را نقطهی قوت میداند.
سه جنبه معنایی، کلامی و نحوی در تحلیل متن ادبی
کتاب «درآمدی بر بوطیقا» در دهه ۶۰ کتابی مهم است. تودوروف در ادامهی تلاشهای فرمالیستهای روس کوشش میکند نسبت ساختگرایی را با اندیشهی فرمالیستها تعیین کند. این یکی از ویژگیهای بسیار مهم تودوروف است. شاید هیچ ساختگرای دیگری به اندازه تودوروف تلاش نکرده که ردپای فرمالیسم را در ساختگرایی پیدا کند و تودوروف به طور مشخص این کار را در این کتاب انجام داده است. همانطور که میدانیم اصطلاح «بوطیقا» از ارسطو وام گرفته شده است، پس در واقع کتاب «درآمدی بر بوطیقا» کتابی است در امتداد نقد ارسطویی، نقد فرمالیستی و نقد ساختگرایی.
تودوروف در مقاله «تحلیل متن ادبی» که در کتاب «درآمدی بر روایتشناسی» به فارسی ترجمه شده است کوشش میکند بوطیقا یا دستور زبان ادبی خود را بیان کند. او به سه جنبهی اصلی زبان یا متن اشاره میکند: معناشناختی، کلامی و نحوی. همانطور که میبینیم تودوروف منتقد تاکسونومیک است یعنی به طور مرتب در حال دستهبندی و تقسیمبندی است.
وقتی صحبت از جنبهی معناشناختی متن مطرح میشود تودوروف دو پرسش مهم را مطرح میکند: متن چگونه دلالت میکند؟ و متن به چه دلالت میکند؟ در تحلیل کلامی او به سبکها و وجههای متن ادبی میپردازد. در اینجا به طور مشخص تودوروف نظریهی ژرار ژنت را که همعصر هستند و با هم کار میکردند را مطرح میکند.
مشکل دیگر کشور ما در حوزه نظریهپردازی این است که فکر میکنیم نظریهپردازی کاری تکنفره است. هر کس کار خود را میکند و حتی به هم ارجاع هم نمیدهیم. مقالهای که آقای دکتر رهنما برای ترجمه انتخاب کردهاند نه تنها دیدگاه تودوروف است بلکه بخشی از الگوی نظری ژنت را نیز بیان میکند.
در بخش سوم مقاله «تحلیل متن ادبی» این اندیشمند به جنبهی نحوی تحلیل متن ادبی میپردازد. او میگوید که ساختار متن ادبی نسخهای از ساختار نحوی زبان است و میتوان میان این دو قیاس مشخصی انجام داد. او در اینجا به گونه تقلیلگرایانهای (همان طور که دکتر سجودی در بحثهای خود به آن اشاره داشتند) سعی میکند ارتباطی میان ساختار نحوی زبان با ساختار متن ادبی برقرار کند. به طور نمونه، کنشگرهای یک داستان همان نهاد یا فاعل جمله است؛ یا صفتِ جمله آن ویژگیهای شخصیت داستان است؛ یا فعلِ جمله کنشهایی است که در یک داستان اتفاق میافتد.
گفتمان در تحلیل متن ادبی
اصطلاح «گفتمان» بارها در این مقاله به کار برده شده است. اما توجه به دلالتی که تودوروف از آن مراد داشته است ضروری است. «گفتمان» به آن مفهومی که امروز مورد نظر ماست و در تحلیل انتقادی گفتمان از آن یاد میکنیم، بیشتر تحت تاثیر تعریف فوکوییِ آن است. در حالی که مراد تودوروف متفاوت است.
من در اینجا نقل قولی از کتاب دیگری از تودوروف با عنوان «نمادگرایی و تفسیر»[۴] میآورم که در آن مراد خود را از گفتمان بیان میکند: «گفتمان تجسم ملموس زبان است. گفتمان به ضرورت در زمینهی ویژهای تولید میشود، زمینهای که نه تنها درگیر عناصر زبان است بلکه درگیر عناصر فرازبانی شامل شرایط تولید آن، بیانکنندگان آن، زمان، مکان و روابط میان این اجزای فرازبانی میشود». به گمان من، ما با این تعریف از «گفتمان» باید وارد «تحلیل متن ادبی» شویم.
سیر تحول اندیشه تودوروف از ساختگرایی به پس از آن
اما همان طور که شکافها، نقاط کور یا تناقضهایی در نوشتهی رولان بارت وجود دارد در نوشتهی تودوروف هم میتوان چنین تردیدهای زبانی را یافت. از سویی تودوروف اصطلاح «گفتمان» را به جای «متن» (Text) به کار میبرد با این تعریفی که بیان کردم، یعنی از زبان خارج میشود و وارد حوزهی فرازبان میشود، ولی از سوی دیگر وقتی که جنبههای تحلیل متن ادبی را مورد بررسی قرار میدهد (معناشناختی، کلامی و نحوی) تمام کوشش خود را میکند تا در حوزه زبان باقی بماند. به این ترتیب، متن تودوروف از سویی متنی کاملا ساختگراست ولی گویا همین متن دارای روزنههایی برای اندیشه گذر از ساختگرایی است.
تودوروف در این مقاله و به طور گستردهتر در کتابی که این مقاله از آن انتخاب شده است (درآمدی بر بوطیقا) در تلاش است تا تعریفی از «بوطیقا» ارائه دهد و در جایی آن را «گفتمانی نظامدهنده یا ساماندهنده درباره ادبیات که از درون خود این حوزه استخراج شده باشد» تعریف میکند. بر این اساس، «بوطیقا» آن علمی است که نه از بیرون یعنی به طور مثال از روانشناسی، فلسفه و تاریخ به سراغ ادبیات بیاید بلکه از درون خود ادبیات استخراج باید شود.
نکتهی قابل تامل در اینجا این است که این سخن را تودوروف در کتاب بیان میکند ولی در پسگفتاری که بر این کتاب مینویسد (بوطیقا: گذشته، حال، آینده) به ما میگوید که بوطیقا در طی دههها و به طور کلی از زمان ارسطو تا به امروز تا چه حد تغییر کرده است. در تعریف «بوطیقا» همانطور که در آغاز صحبتم گفتم، ما از مطالعهی ادبی به عنوان «یک نظام خودبسنده» به سوی «نظریهی کلی گفتمانها» در حرکت هستیم.
حال باید پرسید چرا؟ تودوروف چند سال پس از نگارش مقاله مورد بحث ما در جایی میگوید: «زیرا ویژهبودن ادبیات (specificity) ماهیت زبانشناختی و بنابراین جهانشمول ندارد بلکه تاریخی و فرهنگی است». میبینیم که با اعلام این گزاره، تودوروف از حوزهی ساختگرای صرف خارج میشود.
در جای دیگر همین مقالۀ «تحلیل متن ادبی» او بحثی درباره باختین و نظریهی «چندظرفیتی» او مطرح میکند و در ادامه به «بینامتنیت» اشاره میکند. به محض اینکه تودوروف روابط متون را با یکدیگر و اینکه نظریهی چندظرفیتی متن را مطرح میکند باز از ایده «علم ادبیات» دور میشود.
تودوروف و نظریه ژانرها
بحث خود را با این موضوع ادامه میدهم که تودوروف در بخش جنبهی کلامی که به سبکها و وجههای روایت میپردازد، در روایتشناسی فضایی را آماده میکند که ویژه اوست و آن «نظریهی ژانرها»ست. در اینجا دوباره میخواهم به ایران برگردم و بگویم یکی از مفاهیمی که در حوزه نظریه ادبی در ایران کم به آن پرداختهایم مساله ژانر ادبی است. در ایران تقریبا در این حوزه هیچ کاری که از تحلیل سبکشناختی و درونمایهای فراتر رود انجام نشده است. تودوروف در کنار نوتراپ فرای در این زمینه راهگشاست.
تودوروف «ژانر» را، از سویی، مفهومی درون متنی میبیند و نوعی بوطیقا برای آن فرض میکند و از سوی دیگر، ژانر را مفهومی فرهنگی میبیند و آن را در تاریخ فرهنگی دنبال میکنند. به این اعتبار، ژانرها به تاریخ فرهنگی وابستهاند همان طور که به ساختار درونی زبانشناختی خودشان وابستگی دارند. فکر میکنم این دیدگاهِ آمیخته میتواند بسیار در حوزه مطالعات ادبی در ایران موثر باشد.
شناخت تودوروف متاخر در آثارش
اما چند جمله در مورد تودوروفِ امروز میگویم و بحث خود را به پایان میرسانم. تودوروف از سال ۱۹۹۰ تا امروز کم و بیش روایتشناسی را کنار گذاشته است و به تعبیری از یافتههای این حوزه استفاده کرده و وارد قلمروهای دیگری شده است. او در ۲۵ سال گذشته به ویژه آثار مهمی در حوزهی مطالعات فرهنگی، اندیشهی سیاسی، فلسفه، اخلاق و تاریخ نگاشته است که چندان در ایران شناخته شده نیستند. به چند عنوان از کتابهایی که در دو دهه گذشته منتشر کرده است توجه کنید: «امید و خاطره: درسهایی از قرن بیستم»، «بینظمی نوین جهانی»، «اشتیاق به دموکراسی»، «باغ ناتمام» و «اخلاقیات تاریخ». از این رو، ما امروز در ایران باید از نو تودوروف را بر اساس آن چه که امروزِ او هست بازشناسی کنیم.
آنچه به گمان من دارای اهمیت است این است که اصولا نظریهها باید در زمینهای فرهنگی و اندیشگانی با پیش و پس از خود نسبت پیدا کنند تا یک نویسنده یا نظریهپرداز تبدیل به یک مفهوم مجرد، ایستا و مجزا از خودهای دیگرش نشود.
[۱]. Introduction to Poetics
[۲]. Science of Literature
[۳]. Theory of Discourses
[۴]. Symbolism and Interpretation
نظر شما